*:::*متن دعای صباح همراه با ترجمه و تفسیر*:::*
دعاى صباح
 
 
 
 
در ادامه مطلب................... 
 
 

دعاى صباح

بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداى بخشاینده مهربان

اَللّهُمَّ یا مَنْ دَلَعَ لِسانَ الصَّباحِ بِنُطْقِ تَبَلُّجِهِ وَ سَرَّحَ قِطَعَ الّلَیْلِ
خدایا اى کسى که بیرون کشید زبان صبحدم را به بیان تابناک آن و پراکنده ساخت پاره هاى شب


الْمُظْلِمِ بِغَیاهِبِ تَلَجْلُجِهِ وَ اَتْقَنَ صُنْعَ الْفَلَکِ الدَّوّارِ فى مَقادیرِ
تاریک را با آن توده هاى سیاه سرگردانى که داشت و محکم ساخت ساختمان این چرخ گردون را در اندازه ها


تَبَرُّجِهِ وَ شَعْشَعَ ضِیآءَ الشَّمْسِ بِنُورِ تَاَجُّجِهِ یا مَنْ دَلَّ عَلى ذاتِهِ
و گردشهاى زیبایش و پرتو افکن ساخت تابش خورشید را با نور فروزان و گرم آن اى که راهنمایى کرد بر خودش


بِذاتِهِ وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجانَسَةِ مَخْلُوقاتِهِ وَ جَلَّ عَنْ مُلاَّئَمَةِ کَیْفِیّاتِهِ یا
به خودش و منزه است از هم جنسى (و مشابهت با) مخلوقاتش و برتر است از سنخیت یا چگونگیهاى عالم خلقت اى

مَنْ قَرُبَ مِنْ خَطَراتِ الظُّنُونِ وَ بَعُدَ عَنْ لَحَظاتِ الْعُیُونِ وَ عَلِمَ بِما
کسى که نزدیک است به گمانهایى که (درباره او) بر دل خطور کند ولى دور است از چشم انداز دیدگان و مى داند آنچه را


کانَ قَبْلَ اَنْ یَکُونَ یا مَنْ اَرْقَدَنى فى مِهادِ اَمْنِهِ وَ اَمانِهِ وَ اَیْقَظَنى
شود پیش از شدنش اى کسى که مرا در گهواره آسایش و امنیت خود به خواب برد و براى استفاده از نعمتها


اِلى ما مَنَحَنى بِهِ مِنْ مِنَنِهِ وَ اِحْسانِهِ وَ کَفَّ اَکُفَّ السُّوَّءِ عَنّى بِیَدِهِ
و بخششهاى بیدریغش که به من ارزانى داشته بیدارم کرد و پنجه هاى بدخواهان را بدست قدرت


وَ سُلْطانِهِ صَلِّ اللّهُمَّ عَلَى الدَّلیلِ اِلَیْکَ فِى اللَّیْلِ الاْلْیَلِ وَ الْماسِکِ
و سلطنت خویش از من بازداشته درود فرست بر آن راهنماى به سوى تو در شب بسیار تار (جاهلیت ) و آن کس که در


مِنْ اَسْبَابِکَ بِحَبْلِ الشَّرَفِ الاْطْوَلِ وَ النّاصِعِ الْحَسَبِ فى ذِرْوَةِ
میان اسباب و وسائل تو بلندترین ریسمان شرف را گرفت و آن کس که حسب پاک و خالصش بر بلندترین


الْکاهِلِ الاْعْبَلِ وَ الثّابِتِ الْقَدَمِ عَلى زَحالیفِها فِى الزَّمَنِ الاْوَّلِ
شانه هاى مردان عالم قرار داشت و آن ثابت قدم بر روى لغزشگاهها در آن زمان پیشین


وَ عَلى الِهِ الاْخْیارِ الْمُصْطَفَیْنَ الاْبْرارِ وَ افْتَحِ اللّهُمَّ لَنا مَصاریعَ
و بر خاندان نیکوکار برگزیده خوش کردارش و بگشا براى ما خدایا لنگه هاى در


الصَّباحِ بِمَفاتیحِ الرَّحْمَةِ وَ الْفَلاحِ وَ اَلْبِسْنِى اللّهُمَّ مِنْ اَفْضَلِ خِلَعِ
بامدادان را به کلیدهاى رحمت و رستگارى و بپوشانم خدایا از بهترین خلعتهاى


الْهِدایَةِ وَالصَّلاحِ وَ اَغْرِسِ اللّهُمَّ بِعَظَمَتِکَ فى شِرْبِ جَنانى
هدایت و شایستگى و بجوشان خدایا به عظمت خویش در جویبار دلم


یَنابیعَ الخُشُوعِ وَ اَجْرِ اللّهُمَّ لِهَیْبَتِکَ مِنْ اماقى زَفَراتِ الدُّمُوعِ
چشمه هاى خشوع و جارى ساز خدایا براى هیبتت از گونه هایم مشکهاى اشک


وَ اَدِّبِ اللّهُمَّ نَزَقَ الْخُرْقِ مِنّى بِاَزِمَّةِ الْقُنُوعِ اِلهى اِنْ لَمْ تَبْتَدِئْنِى
و ادب کن خدایا سبک مغزى و تندخویى مرا به مهارهاى قناعت (یا خوارى در سؤ ال ) خدایا اگر در ابتدا


الرَّحْمَةُ مِنْکَ بِحُسْنِ التَّوْفیقِ فَمَنِ السّالِکُ بى اِلَیْکَ فى واضِحِ
رحمت تو از روى حسن توفیق به سراغ من نمى آمد پس چه کسى بود که مرا در این

الطَّریقِ وَ اِنْ اَسْلَمَتْنى اَناتُکَ لِقاَّئِدِ الاْمَلِ وَ الْمُنى فَمَنِ الْمُقیلُ
راه روشن بسویت آرد و اگر حلم و بردبارى تو مرا بدست آرزو و میل سرکش سپارد پس چه کسى


عَثَراتى مِنْ کَبَواةِ الْهَوى وَ اِنْ خَذَلَنى نَصْرُکَ عِنْدَ مُحارَبَةِ النَّفْسِ
لغزشهاى مرا از زمین خوردنهاى هوا و هوس نادیده بگیرد و اگر در هنگام جنگ با نفس


وَالشَّیْطانِ فَقَدْ وَکَلَنى خِذْلانُکَ اِلى حَیْثُ النَّصَبِ وَالْحِرْمانِ اِلهى
و شیطان یارى تو نباشد مسلماً همان یارى نکردنت مرا بدست رنج و حرمان سپارد خدایا


اَتَرانى مآ اَتَیْتُکَ اِلاّ مِنْ حَیْثُ الاْمالِ اَمْ عَلِقْتُ بِاَطْرافِ حِبالِکَ اِلاّتو بخوبى مرا مى بینى که نزدت نیامدم جز از راه آرزوها (و آنها بود که مرا به درگاهت آورد) یا شده که بسر رشته هاى فضل


حینَ باعَدَتْنى ذُنُوبى عَنْ دارِ الْوِصالِ فَبِئْسَ الْمَطِیَّةُ الَّتِى امْتَطَتْ
و کرمت چنگ زنم جز وقتى که گناهانم مرا از خانه وصال دور سازد پس چه بد مرکبى است این مرکب


نَفْسى مِنْ هَواها فَواهاً لَها لِما سَوَّلَتْ لَها ظُنُونُها وَ مُناها وَ تَبّاً لَها
هوا و هوس که نفس من بر آن سوار شده پس واى بر این نفس که گمانهاى باطل و آرزوهاى بیجایش در نزد او جلوه کرد و


لِجُرْاَتِها عَلى سَیِّدِها وَ مَوْلاها اِلهى قَرَعْتُ بابَ رَحْمَتِکَ بِیَدِ
نابود باد که بر آقا و مولاى خویش دلیرى کرد خدایا من در رحمتت را بدست امیدم


رَجاَّئى وَ هَرَبْتُ اِلَیْکَ لاجِئاً مِنْ فَرْطِ اَهْواَّئى وَ عَلَّقْتُ بِاَطْرافِ
کوبیدم و از فرط هواهاى نفسانى به حال پناهندگى بسوى تو گریختم و بند کردم بسر رشته هاى


حِبالِکَ اَنامِلَ وَ لاَّئى فَاْصْفَحِ اللّهُمَّ عَمّا کُنْتُ اَجْرَمْتُهُ مِنْ زَلَلى
کرمت انگشتان دوستى ام را پس درگذر خدایا از جرمهایى که من از روى لغزش


وَ خَطاَّئى وَ اَقِلْنى مِنْ صَرْعَةِ [رِدآئى ] فَاِنَّکَ سَیِّدى وَمَوْلاىَ
و خطا کردم و نگاهم دار از حمله بیماریم (که دچار گشته ام ) زیرا که تویى آقا و مولایم


وَ مُعْتَمَدى وَ رَجائى وَ اَنْتَ غایَةُ مَطْلُوبى وَ مُناىَ فى مُنْقَلَبى
و تکیه گاه و امیدم و تویى منتهاى خواسته و آرمانم در دنیا


وَ مَثْواىَ اِلهى کَیْفَ تَطْرُدُ مِسْکیناً الْتَجَاءَ اِلَیْکَ مِنَ الذُّنُوبِ هارِباً
و عقبایم خدایا چگونه برانى از درگاهت بیچاره اى را که در حال فرار از گناهان به تو پناه آورده


اَمْ کَیْفَ تُخَیِّبُ مُسْتَرْشِداً قَصَدَ اِلى جَنابِکَ ساعِیاً اَمْ کَیْفَ تَرُدُّ
یا چگونه نومید سازى راه جویى را که شتابان آهنگ حضرت تو را کرده یا چگونه بازگردانى


ظَمْئانَ وَرَدَ اِلى حِیاضِکَ شارِباً کَلاّ وَ حِیاضُکَ مُتْرَعَةٌ فى ضَنْکِتشنه اى را که براى نوشیدن (آب ) بر سر حوضهاى تو آمده نه هرگز چنین نخواهى کرد با اینکه حوضهاى (پرفیضت )


الْمُحُولِ وَ بابُکَ مَفْتُوحٌ لِلطَّلَبِ وَ الْوُغُولِ وَ اَنْتَ غایَةُ الْمَسْئُولِ
در سخت ترین خشکسالیها لبریز است و در خانه ات براى خواستن و ورود در آن باز است و تویى انتهاى خواسته


وَ نِهایَةُ الْمَاْمُولِ اِلهى هذِهِ اَزِمَّةُ نَفْسى عَقَلْتُها بِعِقالِ مَشِیَّتِکَ
(خواستاران ) و منتهاى آرزوى (آرزومندان ) خدایا این مهارهاى نفس من است که به پاى بند مشیت تو آنها را بستم


وَ هذِهِ اَعْباَّءُ ذُنُوبى دَرَاْتُها بِعَفْوِکَ وَ رَحْمَتِکَ وَ هذِهِ اَهْوآئِىَ الْمُضِلَّةُ
و این است بارهاى سنگین گناهانم که به امید عفو و رحمتت بر زمین نهادم و این است هوسهاى گمراه کننده ام


وَکَلْتُها اِلى جَنابِ لُطْفِکَ وَ رَاْفَتِکَ فَاجْعَلِ اللّهُمَّ صَباحى هذا ناِزلاً
که به آستان لطف و مهرت سپردم پس اى خدا این بامداد مرا چنان مقرر کن


عَلَىَّ بِضِیاَّءِ الْهُدى وَ بِالسَّلامَةِ فِى الدّینِ وَ الدُّنْیا وَ مَساَّئى جُنَّةً مِنْ
که با انوار هدایت و سلامت در دین و دنیا بر من فرود آید و شامم را سپرى از


کَیْدِ الْعِدى وَ وِقایَهً مِنْ مُرْدِیاتِ الْهَوى اِنَّکَ قادِرٌ عَلى ما تَشآءُ
نیرنگ خطرناک دشمنان و پناهگاهى از پرتگاههاى هوا و هوس قرار ده که تو بر هر چه بخواهى


تُؤتِى الْمُلْکَ مَنْ تَشآءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشآءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشآءُتوانایى ملک و سلطنت را به هر که خواهى مى دهى و از هرکه خواهى برگیرى و عزت دهى هر که را خواهى


وَ تُذِلُّ مَنْ تَشآءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْءٍ قَدیرٌ تُولِجُ اللَیْلَ
و خوار کنى هر که را خواهى همه خوبیها بدست تو است و تو بر هر چیز توانایى شب را


فى النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِى اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَیِّتِ
در روز فرو برى و روز را در شب درآورى زنده را از مرده بیرون آورى و مرده را


وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشآءُ بِغَیْرِ حِسابٍ لا اِلهَ اِلاّ
از زنده برون آرى و به هر که خواهى بى حساب روزى دهى معبودى جز تو نیست


اَنْتَ سُبْحانَکَ اللّهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ مَنْ ذا یَعْرِفُ قَدْرَکَ فَلا یَخافُکَ
منزهى تو خدایا و حمد تو را گویم کیست که قدر تو را بشناسد و از تو نترسد


وَ مَن ذا یَعْلَمُ ما اَنْتَ فَلا یَهابُکَ اَلَّفْتَ بِقُدْرَتِکَ الْفِرَقَ وَ فَلَقْتَ
و کیست که بداند تو کیستى و از تو نهراسد تو با قدرت خویش جداها را با هم جمع کردى


بِلُطْفِکَ الْفَلَقَ وَاَنَرْتَ بِکَرَمِکَ دَیاجِىَ الْغَسَقِ وَاَنْهَرْتَ الْمِیاهَ مِنَ
و به لطف خویش سپیده دم را شکافتى و بکرم خود تاریکیهاى شدید شب را روشن کردى و روان کردى آبهاى شیرین و


الصُّمِّ الصَّیاخیدِ عَذْباً وَاُجاجاً وَاَنْزَلْتَ مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجّاجاً
شور را از دل سنگهاى سخت و محکم و فرو ریختى از ابرهاى فشرده آبى ریزان و فراوان ،


وَجَعَلْتَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لِلْبَرِیَّةِ سِراجاً وَهّاجاً مِنْ غَیْرِ اَنْ تُمارِسَ
و قرار دادى خورشید و ماه را براى مردمان چراغى فروزان بدون آنکه در آنچه بدان آغاز کردى (در آفرینش ) دچار


فیمَا ابْتَدَاْتَ بِهِ لُغُوباً وَ لا عِلاجاً فَیا مَنْ تَوَحَّدَ بِالْعِزِّ وَالْبَقآءِ وَ قَهَرَ
خستگى و تعب گردى یا به چاره جویى محتاج شوى اى آنکه در عزت و بقاء یگانه است و بندگانش را بوسیله


عِبادَهُ بِالْمَوْتِ وَالْفَنَّاءِ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الاَْتْقِیآءِ
مرگ و نابودى مقهور خویش کرده درود فرست بر محمد و خاندان پرهیزکارش
 
 
 
 
 
 
 
 
شرح دعاى صباح

مقدمه مصحح

از ویژگیهاى این شرح:
اولا، به تقاضاى دوستان آن را به فارسى شرح کرده‏اند و نکات دقیق و ظریف عرفانى را براى مشتاقان سهل الوصول نموده‏اند استفاده‏هاى بجائى که از متون قرآنى و روائى کرده‏اند شایان توجه است. ذوق سرشار ایشان که در فراز و نشیبهاى این دعا بوضوح مشهود است در خور فهم همه طبقات مى‏باشد در حقیقت عرفان عام و عرفان خواص و عرفان خاص الخاص است. هر کس بقدر فهمش فهمید مدعا را هر خواننده‏اى را با خود به پیشگاه على (ع) برده و به دو زانوى ادب در حضور ایشان نشانده و همگام با مولاى خود به سفر روحانى ادامه داده و تا «دنى فتدلى و قاب قوسین او ادنى‏» پیش رفته و جز او را نمى‏بیند.
مقدمه مؤلف

بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس مخصوص پروردگار جهانیان است. سپس درود و سلام بر محمد (ص) و اهل بیت پاک و مطهرش .
و اما بعد مى‏گوید: بنده حقیر کمترین حسن بن حسین خراسانى قوچانى که عده‏اى از برادران ایمانى از من درخواست کردند که یک شرح فارسى بر این دعاى شریف که نامیده شده است‏به صباح و در ابتداى این دعا آمده است، بنویسم که به تحقیق پرتوى است از نورافشانى‏هاى ولایت و منبع فصاحت و خورشید آسمان وصایت و ستاره قطب هدایت‏شیر خدا على ابن ابى‏طالب (ع) هرچند که من سوارکار این میدان نیستم با وجود اشتغالات زیاد فکرى و دل مشغولیهایى که دارم نمى‏توانم به اصل این دعا پى ببرم لکن این خواسته را رد نمى‏کنم آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگى باید چشید شاید در روزى که همه حسرت مى‏خورند به درد من بخورد و کمک حال و شفیع من در نزد خدا باشد و امورات مرا اصلاح کند همانا خدا امید کسى را ناامید نمى‏کند و دعاى کسى را رد نمى‏کند.
بسم الله الرحمن الرحیم
« یا من دلع لسان الصباح بنطق تبلجه‏» (1)
یا حرف ندا، من موصوله یا موصوفه و اولى اولاتر است تا آنکه اشاره باشد به اینکه بارى تعالى معروف به این صلات است. دلع، به معنى بیرون کردن زبان است. لسان الصباح مفعول است اضافه لامیه است، به نطق، باء از براى ملابسه است‏یا مصاحبت، و اضافه نطق بیانیه است‏یا به تقدیر لام یا از قبیل اضافه مشبه به مشبه‏به است. مثل لجین الماء و ذهب المیل. و تبلج و بلج‏به معنى روشنى و وضوح است و ضمیر راجع به صباح است و تشبیه صباح در نفس به متکلم استعاره بالکنایه (2) است و اثبات لسان که از لوازم مشبه به است استعاره تخییلیه (3) است و ذکر دلع ترشیح است (4) و مراد از صبح وقت قرب شمس به افق شرقى است از تحت الارض به حدى که مایل شود ظل مخروطى شب از فوق الارض به جانب مغرب .
ظهر: یعنى اى آنچنان کسى که بیرون نمود زبان صبح را که سپیده و روشنى مستطیل اول فجر باشد به گفتگو کردن که عبارت از تلالؤ اوست که اشیاء مخفیه و غیر متمیزه در ظلمت لیل را ظاهر و آشکار کند چنانکه تکلم کردن، معانى و مضمره در ضمیر انسان را آشکار کند.
منظور امام از صبح، بعثت رسول اکرم است‏بطن: مراد از صبح بعثت‏حضرت ختمى مرتبت است که قبل از او ظلمت کفر و اباطیل زمان جاهلیت همه عالم را فراگرفته بود، اهل حقى نبود الا عیسویان آنها هم از جاده مستقیم توحید به وادى ضلالت قدماء ثلاثه افتادند. و مراد از لسان صبح وجود مبارک آن حضرت است. و مراد از نطق شریعت غراء او است که به روشنى خود ظاهر ساخت‏حق و نوامیس الهیه را از ظلمت کفر و تمیز داد حق در هر چیزى را از باطل او.
«وتنزه عن مجانسته مخلوقاته‏» (5)
معرکه آراء حکما «اتحاد عاقل و معقول‏»

«یا من قرب قربا من خواطر الظنون‏» (6) خواطر جمع خاطرها واو چیزى است که وارد برقلب مى‏شود بدون فکر ورویه و هو بالقسمة الاولیه چهار قسم است. (7)
چون آن چیز یا امر ربانى است پس وحى نامیده مى‏شود، یا امرى است ملکى پس الهامش گویند ،یا امرى است نفسى پس او را هاجس خوانند ویا امرى است‏شیطانى پس او را وساوس گویند و معلوم گردد به میزان شرع. پس اگر چیزى است که در شرع موجب قرب به خدا است، پس از دو قسم اول است و اگر از مکروهات شرع است، پس از دو قسم آخر است و مراد از ظنون قلوب است که ظان باشد پس اضافه خواطر به او لامیه است و مؤید این است اضافه ملاحظه به عیون در فقره آتیه چون آن هم لامیه است پس در اطلاق ظن بر ظان اشاره است‏به اتحاد العاقل و المعقول که معرکه آراى حکما است (8) و ملخص معنى صحیح آن دو معنى است که در حقیقت راجع به یکى است و فرقشان اعتبارى است‏یکى آنکه عاقل جامع تمام معقولات است همچو اجمال و بساطت پس به تعلم یا به غیر آن تفصیل در آن اجمال حاصل شود، کل بحسبه نه آن که صورت ذهنیه‏اى است که با عاقل وجودا مغایر باشند و دیگر آن که معقولات از شئون و تطورات عاقل است و ظهور و اشراق اوست واصح در نظر، معنى اولى است و کیف کان مراد از ظن، علم است چنان که در قرآن بسیار اطلاق بر علم شده است و از مجازات شایعه است ووجه قرب حق به واردات قلبیه شده دلالت آنها است‏بروجود حق به جهت مجرد بودن وجود آنها از ماده و قلت وسایط چون واسطه یا ملک است‏یا شیطان و قدورد: «ان قلب المومن بین اصبعى الرحمن‏» (9) فافهم.
شناخت‏حق تعالى بى معرفت ائمه الطاهرین میسر نیست

«صل اللهم على الدلیل الیک فى اللیل الالیل‏» (10)
چون کمال انقطاع حاصل بود بین این جمله و فقرات سابقه و این مقتضى ترک عطف است لهذا ترک عطف نمود. صل در مورد دعا است‏به معنى طلب رحمت است. اللهم در اصل یا الله بوده، حرف ندا حذف شده است عوض آن میم مشدده در آخر آن زیاد شده است و لهذا جمع بین هر دو نشود و وجه تقدیم صل بر اللهم اقتضاء مقام توسل است .کثرت اهتمام به اورا .على الدلیل متعلق است‏به صل و دلیل به معنى رهنما است و اختیار صفت دلالت را نمود بر اسم لاقتضاء مقام التوسل و تا آنکه اشاره باشد به علت‏بودن مبدا صفت دلالت را نمود بر اسم لاقتضاء مقام التوسل و تا آنکه اشاره باشد به علت‏بودن مبدا از براى اسناد صل . الیک و فى الیل، هر دو متعلقند به دلیل. الالیل صفت لیل است و مشتق از اوست‏به جهت اراده مبالغه، مثل ظل الظلیل و عرب عربا و دهیه دهیا و مراد از دلیل حضرت نبوى است و مراد از لیل زمان جاهلیت است که شمس معرفت از میان برخاسته بود و کثرت معاصى و بدعتها و کفریات آن زمان چون ظلمت معنوى دارند کانه آن زمان را مثل شب تاریک نموده بودند.
ایضاح اکملیت دین و دوام شریعت‏بدان که حقیقت‏حضرت نبوى صلوات الله علیه اول صادر و اول مخلوقى است که از حضرت حق صادر شده چنانچه فرمود:« اول ما خلق الله نورى‏» (11) و حدیث «اول ما خلق الله‏العقل‏» (12) و «اول ما خلق الله القلم‏» (13) منافات ندارد چون آن نور مبارک به اعتبار تجردش از ماده ذاتا و فعلا عقل نامیده شود و به اعتبار آن که به واسطه او نقش وجود همه موجودات در صفحه کائنات کشیده شد، قلم گویند چون آن نور بعد از آن که صادر اول شد، باید اشرف واکمل همه موجودات باشد بلکه فعلیة اخیره باشد نسبت‏به قوس صعود حالت منتظره در او نیست و وجود ممکن فوق او متصور نشود بلکه فوق او نباشد اولا وجود واجب «زاحمد تا احد یک میم فرق است‏» (14) یعنى میم امکان و قوام عالم طبیعت‏به چهل چیز است تقدیس اعداد (15)
1 - هیولى، 2 - صورة اتصالیه، 3 - جسمیه ،4 - آب، 5 - خاک ،6 - باد ،7 - آتش ،8 - صورت معدنى، 9 - صورت نباتى، 10 - صورت حیوانى، 11 - نفس، 12 - عقل با سبعه سیاره و بروج دوازده گانه و افلاک نه‏گانه، چهل مى‏شود «جهانى اندرین یک میم غرق است » (16) و جمیع ماسوى الله از نبى مرسل و ملک مقرب تماما از صدر تاساقه در مرتبه دون او هستند چنانچه فرمود: « لى مع الله حالات لا یسعها ملک مقرب و لا نبى مرسل‏» (17) و اوست واسطه فیض و وجود و کمال هر موجودى از ناحیه اواست «لو لاک لما خلقت الافلاک‏» (18) از این جا معلوم مى‏شود که فایده صلوات یک معنى عامه مصلى گردد پس همچون شخصى دین و شریعت و کتاب او اکمل شرایع و کتب باشد که مافوق او بلکه مثل او دین و کتابى تصویر نشود، چون هر شرعى مناسب صاحب آن باشد. کما قال: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق‏» (19) و از این جا معلوم شود وجه آنى که او خاتم انبیاء است و دین او خاتم ادیان است کما آن که از ضروریات دین است «در پس پرده هر چه بود، آمد» (20) و «لیس وراء العبادان قریه » (21) و شخص فطن از این جا مستشعر شود به سر «علماء امتى افضل من انبیاء بنى اسرائیل » (22) و چون این مطالب خارج از مقصود است، تفاصیل آن موقع ندارد .
مراتب فتح (23)

بطن: (24) مراد از صباح انوار الهیه است که وارد برقلوب سالکین راه حقیقت‏شود به واسطه فتوحات قلبیه که یکى فتح قریب باشد «نصر من الله و فتح قریب » (25) و یکى فتح مبین «انا فتحنا لک فتحا مبینا» (26) و دیگرى فتح مطلق «اذا جاء نصرالله و الفتح‏» (27) و مراد از مصراعین بنابراین علم و عمل است و مفتاح رحمت و قوت بر طاعت است و مفتاح فلاح حول از معصیت است «لا حول و لاقوة الا بالله‏» پس کلام کنایه است از طلب کردن توفیق علم و عمل به جهت‏حصول فتح انوار الهیه بر قلب - رزقه الله لنا و للمومنین .
نفس سعید و نفس شقى (28)

یعنى: تادیب و اصلاح کن بارالها جستن جهالتى و نادانى را از نفس من که مثل اسب سرکش ماند به افسارهاى قناعت‏یعنى صفت قناعت ده تا به او رام کنم به حول و قوه تو این حیوان را که مرکب من قرار داده تا مرا به هلاکت نیندازد و عطاى این مرکب به انسان از نعم الهى است اگر رام شود و از چموشى بیفتد که بواسطه این مرکب به مقاماتى رسد که رشک ملک شود و به اوج قاب قوسین او ادنى رسد که جبرئیل بگوید: «لو دنوث انملة لاحترقت‏» (29)
هان رها کن خویش را از نفس خر (30)

عقل اگر غالب شود پس شد فزون از ملائک این بشر در آزمون (31)
و اگر که این مرکب مؤدب و افسار کرده نشد، عقل را اسیر خود نمود «اولئک کالانعام بل هم اضل » (32) .
اى که بخشیدى بما در ابتدا دست ما گیر و ببر تا انتها (33)
«الهى ان لم تبتدئنى الرحمة منک بحسن التوفیق فمن السالک بى الیک فى واضح الطریق‏» (34) الهى منادا یعنى: اى خداى من! چون تو مسبب الاسبابى و ولى توفیقى، اگر ابتدا نکند رحمت از قبل تو به جمع نمودن اسباب وصول من به سوى تو پس کیست کشاننده من به سوى تو در این طریق واضح که شرع انور باشد؟پس توفیق یافتن در اعمال صالحه نعمتى است که ابتدائا و بلاواسطه سبب، به بندگان عطا شود، ذلک فضل الله یوتیه من یشاء و این یکى از معانى نعم است که در دعاست «یا مبتدئا باالنعم قبل استحقاقها» کما آن که اصل وجود یکى از معانى اوست و اما قولهم: العطیات بقدر القابلیات (35) بعد از عطیه اولى و کمال اول است نسبت‏به عطیات لاحقه و کمالات ثانویه، پس قول به این که و او حق (36) را قابلیت‏شرط هست‏یا شرط نیست، هر یک به وجهى صحیح خواهد بود.
مراحل چهارگانه نفس و قواى خامسه و خواص ثانیه و محل آن (37)

اما در بیان نفس اکتفا شود به مضمون بعض اخبارى که از حضرت امیر (ع) وارد شده است; بدان که نفس از براى او مراتب چهارگانه است‏بعض مراتب فوق بعضى در تجرد و بساطت و معنى اینکه در انسان چهار نفس است، به حسب مراتب است نه چهار نفس در عرض هم باشد. گفت کمیل :از امیر (ع) سؤال نمودم که بشناسان به من نفس خودم را؟ فرمود: کدام نفست را مى‏خواهى که به تو بشناسانم ؟عرض نمود: مگر غیر یک نفس، نفس دیگرى هم هست ؟فرمود: از براى انسان چهار نفس است.
تولاى اهل بیت تریاق اعظم است

«و علقت‏باطراف حبالک انامل و لائى‏» (38) ، عطف است‏بر قرعت، علقت‏به معنى چسبانیدن و آویختن، و حبال جمع حبل، به معنى ریسمان و در این جا مراد اسباب توسلات بحق است که مثل ریسمان آویخته شده است از جانب خالق به طرف مخلوق تا بلکه از چاه طبیعت‏بیرون شوند و جمعیت‏به اعتبار کثرت اسباب است، آنامل جمع انمله به معنى سر انگشت است و در اینجا مراد تمام دست است مجازا، و ولاء به معنى دوستى است تشبیه شده است، به انسان به طور استعاره باالکنایه و اثبات انامل از براى او استعاره تخییلیه (39) است و چون داعى در مقام استرحام و استغفار باشد.
یعنى: بارالها چنگ زدم و آویختم به اسباب توسلات تو دست دوستى خود را چون ایشان شهداء دار فنا و شفعاء دار بقا هستند و تولاى به آنها تریاق (40) اعظم است از براى دفع سم گناهان چون دعاى نبى اکرم مردود نخواهد بود. «اللهم و ال من والاهم و عاد من عاداهم‏». (41)
رد سائل یا به بخل یا به نقصان است که در هر حال براى باریتعالى محال است.
یعنى: حاشا که تو رد و منع بکنى گرسنه و تشنه را و حال آنکه حوضها و خزانه‏هاى تو مملو است در وقت تنگى و قحطى تا چه رسد به وقت فراوانى، چون رد محتاجین یا به واسطه بخل محتاج‏الیه و معطى است‏یا به واسطه کم شدن و یا تمام شدن معطى به است و چون توهم بخل در آن ذات مقدس خیلى نادر و وقوعش در اذهان بسیار خفى است و توهم کمى و نقص خزائن در نظر متعارف کوته‏نظران اجلى و روشنتر است، لهذا در مقام رد توهم ثانى برآمد و اولى را به وضوحش واگذار نمود و تخصیص داد، پرى خزائن را به وقت قحطى به جهت مبالغه در راه نیافتن نقص بر خزائن او، بل «لا تزیده کثرة العطاء الا جودا و کرما» (42) و سر این کلمه (43) این که در ادعیه ماه مبارک واقع است، این است که آنچه افاضه کمال کنند به عبد ، استعداد او زیادتر شود، چون استعداد پیدا شد بخل هم در ساحت او راه ندارد باز ثانیا افاضه فیض کنند. پس کثرت عطاى او متعقب شود زیادتى جود و کرم را .
«و بابک مفتوح للطلب و الوغول‏» . (44)
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید همچنان در عمل معدن و کان است که بود (45)
الوغول به معنى الدخول.
یعنى: و در خانه تو باز است‏براى چیزطلب کردن و داخل شدن، کسى مانع و رادع نخواهد شد، بلى اگر مانع باشد مسامحه و طول امل خود عبد و مسکین است و هواى سرکشى او است که وا مى‏دارد او را از رفتن به آن درگاه والا آن در، علاوه بر اینکه باز است، همیشه جارچیان حق آواز مى‏کنند و مى‏خوانند مردم را به سوى آن در، قال امیرالمؤمنین س: «ان اخوف ما اخاف علیکم اثنان‏» (46) دو چیز است که من از آن دو چیز بر شما ترسانم : «اتباع الهوى و طول الامل‏». (47)
و این دو کنده و زنجیر انسان است از اینکه عبد به در این خانه رود. پس خوب است که شخص قدرى مستشعر و مستبصر شود که تا کى این کنده و زنجیر را از خود دور نمى‏کند و از کعبه مقصود وامانده.
رئوس ثلاثه عدالت و اطراف آن (48)

«و مسائى جنة من کید العدى و وقایة من مردیات الهوى » (49)
عطف است‏بر صباحى، جنة به ضم میم به معنى مکر و خدعه، عدى جمع عدو و وقایة عطف است‏بر جنة به معنى نگهدارى. مردیات جمع مردى به معنى مهلک، و مهلکات هوى بسیار است عمده آنها اطراف ششگانه رؤساى ثلاثه است، یعنى اطراف عفت و شجاعت و حکمت که مجموع اینها عدالت است و دو طرف عفت‏یعنى طرف افراط و تفریط، شره و خمود است و دو طرف شجاعت جبن و تهور است و دو طرف حکمت، جربزه و بلاهت است و این اطراف ششگانه اصول مهلکات است که باقى صفات ذمیمه و اخلاق رذیله راجع به اینها است کما آنکه آن سه حد وسط از منجیات است و کلیه اخلاق حسنه و صفات حمیده راجع است‏به اینها و مجموع این سه را عدالت گویند. (50)
یعنى: وقرار بده شب مرا سپر دشمنان و نگهدارى از مهلکات هوى چنانچه نگهدار قرار داده‏اى از هوام وحشرات الارض .
فضیلت و علت تکرار صلوات چون در اخبار وارد است که صلوات از دعاهاى مستجاب است از هر که باشد و در فقه و شریعت الهى جائز نیست تبعیض در صفقه (51) یعنى مشترى نمى‏تواند بعضى از مبیع را رد کند به عیب و بعضى را قبول کند یا باید همه را قبول کند، یا باید همه را رد کند چون این خلاف قانونى است که بین بندگان خود قرار داده است و این نکته تکرار صلوات است در بین ادعیه و در اول و آخر آنها و یکى از نکات «ایاک نعبد و ایاک نستعین‏» (52) است و الا قاعده اقتضا مى‏کرد که گفته شود ایاک اعبدو ایاک استعین و معانى الفاظ ظاهر است .
غرض از دعا ذکر معشوق است و برآمدن حاجت تبعى و عرضى (53)

«بک انزلت‏حاجتى‏» (54) یعنى به تو به تنهایى نه به تو و غیر تو پس قصر افراد است‏یا به تو نه به غیر تو فرود آوردم حاجت‏خودم را پس قصر قلب باشد چون تقدیم ماحقه التاخیر یفید الحصر و القصر، و قصر یا قصر افراد است‏یا قصر قلب و هر دو این مقام رواست اگر چه انسب قصر قلب است (55) بدان که عمده غرض در ادعیه وارده به جهت رسیدن به مطالب و حاجات و فرودآوردن حاجات به درگاه او تذکر اسماء و صفات اوست و کثرت تذکر است تا قلب مزین به اسماء و صفات او گردد و اسم و رسم غیر او در او راه نیابد پس تذکار اسماء و صفات او مطلوب بالذات است و غرض اقصى است از این ادعیه، و ذکر حوائج و مطالب و طلب کردن آنها را از او چون وسیله است‏براى ذکر او و بهانه است پس نیل به مطالب مطلوب تبعى است نه آنکه امر به عکس باشد مثل دعا خواندن امثال حقیر که غرضى اقصى نیل مراد است‏یا دنیوى یا اخروى و ذکر حق به اسمائه و صفاته باالتبع مى‏شود. لکن غرض ائمه (ع) همان نحو اول است که انزال حوائج‏به درگاه او بهانه ذکر اوست و به یاد او بودن است .
فهرست مدارک، پى‏نوشتها، منابع و مآخذ

قرآن مجید .
نهج‏البلاغه، صبحى صالح.
اتحاد عاقل و معقول، جوادى آملى.
بحار الانوار، مجلسى.
جامع الاصول فى حدیث الرسول.
جامع السعادات، نراقى، ملامهدى.
جامع الصفیه، فخرالدین رازى.
حدیقة الحقیقه، سنایى غزنوى.
دعاى شریف افتتاح، سید بن طاووس.
دعاى شریف کمیل، على علیه‏السلام.
دعاى صباح ترجمه آقاى کلانترى دامغانى.
دعاى صباح ترجمه مهدى الهى قمشه‏اى.
دعاى صباح نسخه خطى احمد نیریزى.
دعاى صباح نسخه خطى سید جواد بنان مدنى.
خطى دیوان حافظ انجوى شیرازى سلامان و ایصال، جامى، عبدالرحمن.
شرح دعاى صباح خطى نسخه حاجى سبزوارى.
شرح دعاى صباح، عطایى، محمدرضا.
شرح دعاى صباح، محمدباقر مجلسى.
شرح نهج البلاغه، خویى، حبیب الله.
علم الیقین فى فضایل امیر المؤمنین، فیض کاشانى.
عیون المسائل النفس، جوادى آملى.
کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، علامه حلى.
کنز العمال، متقى هندى.
گلشن راز، شیخ محمود شبسترى.
مثنوى معنوى مولوى، چاپ سنگى.
مراة العقول، علامه مجلسى.
معراج السعادة، نراقى، ملا احمد.
منیة المرید فى آداب المفید و المستفید، شهید ثانى.
مکارم الاخلاق، فلسفى، محمدتقى .
مکاسب، شیخ انصارى .
منتهى آمال، محدث قمى نور الثقلین ، تفسیر.
پى‏نوشت‏ها:
1) اى خدایى که صبح روشن را با نطق فصیح اشراق و زبان گویاى نور هویدا ساختى، در هفت نسخه دیگر که مقابله شد پس از بسم‏الله عبارت اللهم آمده است .
اى خدائى که صبح روشن را به فصاحت نموده‏اى گویا صبح روشن استعاره مکنیه است و اثبات گویایى براى صبح تخییلیه است .
2) در صورتى که مشبه به "مستعارمنه" محذوف و تنها مشبه "مستعارله" در کلام ذکر شود، استعاره را بالکنایه یا مکنیه گویند.
ماه تب کرده گرفته ماتم بدتر از روز هبوط آدم ماه استعاره مکنیه و اثبات تب کردن یا ماتم گرفتن براى ماه - استعاره تخییلیه است .
3) در صورتى که مستعارمنه حذف شود و یکى از لوازم آن را براى مستعارله آورند، استعاره را تخییلیه گویند، مانند: انشبت المنیة اظفارها .
تا ببندم پاى این اسب چموش اسب چموش استعاره از نفس - استعاره مصرحه مرشحه 4) هر گاه قرینه ملایم و ملازم مستعارمنه در کلام ذکر شود، آن را مرشحه گویند چون باعث ترشیح و تقویت استعاره مى‏گردد، مانند: اشتروا الضلالة بالهدى.
5) و منزه است از مجانست‏با مخلوقات خویش مجانست اتحاد در جنس است چون انسان واسب در هر دو جنسشان حیوان است 2 - مماثلت: اتحاد در نوع است 3 - مساوات: اتحاد در مقدار 4 - مشابهت: اتحاد در چگونگى 5 - مناسبت :اتحاد در اضافه 6 - موازات :اتحاد در وضع 7 - محازات: اتحاد در مکان 8 - حمل: اتحاد در وجود.
6) اى آنکه از اندیشه‏ها بدل نزدیکتر است. در بعضى از کتب ادعیه کلمه قربا نیامده وبه جاى خواطر، خطرات آمده است. و در نسخه ترجمه آقاى کلانترى دامغانى و نسخه خطى احمد نیریزى و ترجمه آقاى مهدى الهى قمشه‏اى یا من قرب من خطرات الظنون آمده و آقا نجفى و حاجى سبزوارى بیک سیاق است و نسخه خطى حاج سید جوادبنان مدنى خواطر آمده است ص 24 .
7) اقسام خواطر به قسم اول الف - ربانى مثل وحى ب - ملکى مثل الهام ج - نفسى هوا جس د - شیطانى وساوس
8) بهترین مرجع بحث اتحاد عاقل و معقول و شرح دلایل آن، کتاب «دروس اتحاد عاقل و معقول‏» از آیت الله جوادى آملى است .
9) جامع الصغیر، ج 1/83، عبارت چنین است «قلب المومن بین اصبعین من اصابع الرحمن ان شاء لاثبته وان شاء لازاغه ».
10) درود بفرست‏خداوندا بر راهنمایان بسویت در تاریکترین شبها «شب ضلالت گمراهى و شرک‏».
11) مرحوم مجلسى در مراة العقول ذیل حدیث عقل مى‏نویسد: «خبر اول ما خلق الله العقل را در اخبار معتبر ندیدم، این حدیث از عامه است. آرى در اخبار ما آمده است: عقل، اول مخلوق روحانى است و منافاتى با خلق بعضى اجسام قبل از آن ندارد. «بعد مى‏افزاید»: آنچه آنان براى عقول گفته‏اند در اخبار متواتر، براى ارواح پیامبر و ائمه س‏ثابت‏شده است زیرا آنان عقل را قدیم مى‏دانند در حالى که اخبار ما تقدم، خلقت ارواح مقدس پیامبر و ائمه س را بر همه مخلوقات ثابت مى‏کند» اما احادیث مبنى بر اینکه نور پیامبر (ص) اولین مخلوق است، در کتب معتبره فراوان است از جمله در بحار الانوار، جلد 1/97، باب بدة خلقه و ماجرى و همچنین در کتاب الحجه کافى، باب مولدالنبى چندین حدیث‏با عبارات مختلف نقل شده است .
12) همان ماخذ .
13) نورالثقلین، ج 5/389، حدیث 9 و علم الیقین، ج 1/154 .
14) محمود شبسترى، گلشن راز، بیت 1008 در بعضى نسخه‏ها بیت 19 است وبیت‏بعدى چنین است ; احد در میم احمد گشت ظاهر، دراین دور آمد اول عین آخر .
15) تقدیس اعداد از جمله عدد 40، 7، 12 که براى هر یک از اینها حقیر حدود 40 مورد تحقیق کرده‏ام که از حوصله این گفتار خارج باشد و خود مقوله دیگرى را مى‏طلبد لذا چند مورد را به اختصار ذکر مى‏کنم.
الف - 7 موضوع سجده، طواف، رجم شیطان، روزهاى هفته، مراتب نفس ب - کمال آدمى در 40 سالگى، بعثت پیامبران، تکرار لفظ صراط مستقیم در قرآن ج - تعداد ماههاى سال، ائمه معصومین، حروف " لااله الا الله، حواریون حضرت عیسى.
16) محمود شبسترى، گلشن راز، بیت 1008 در بعضى نسخه‏ها بیت 19 است و بیت‏بعدى چنین است ; احد در میم احمد گشت ظاهر، دراین دور آمد اول عین آخر.
17) آیت الله جوادى آملى ، کتاب عیون مسائل النفس، ص 562 : «لى مع الله وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل‏» با آنچه در متن آمده اندکى متفاوت است. شعر ذیل نیز به این حدیث اشاره دارد:
فرشته گرچه دارد قرب درگاه نگنجد درمقام لى مع الله.
18) بحار الانوار، ج 6، باب بدء خلقه و ماجرى له .
19) کنز العمال: 11/420 و جامع الاصول فى حدیث الرسول، 4/4.
20) حدیقة الحقیقه حکیم سنایى: " در پس پرده هرچه بود آمد ، اسدالله در وجود آمد "
21) ضرب‏المثلى است در مورد چیزى که بالاتر از آن ممکن نباشد «یعنى بالاتر از شهر آبادان، شهرى نیست‏».
22) حدیث نبوى است در منیة المرید فى آداب المفید و المستفید، ص 61 چنین آمده است: «علما امتى کانبیاء بنى اسرائیل‏».
23) مراتب فتح عبارتند از :
الف - فتح قریب ب - فتح مبین ج - فتح مطلق د - فتح الفتوح «خوارى نفس ».
24) منظور از بطن، باطن و معنایى ماوراى معنى ظاهرى است. مرحوم مولف «ره‏» در مواردى به بطن البطن یعنى ماوراى باطن نیز پرداخته است .
25) صف / 13 نصرت و یارى از طرف خداست و پیروزى نزدیک است .
26) فتح / 1 - ما براى تو پیروزى آشکار فراهم ساختیم .
27) نصر / 1 - هنگامى که یارى خدا و پیروزى فرار رسد.
28) یاریم کن تا که باشم هوش و گوش تا ببندم پاى این اسب چموش ...............
نفس را چوبش زنى رامت‏شود نفس را چون وانهى دامت‏شود ...............
نفس چون رامت‏شود عالى شوى نفس گر دامت‏شود دانى شوى ...............
چون رهانى خویش را از نفس خر مى‏شوى از عالم علوى خبر ...............
نفس حیوانى خود را رام کن آنزمان خود را مسیحا نام کن ...............
تا که در دام هوایى اى عزیز کى شوى از فیض حق تو مستفیض ...............
نفس‏را مى‏باید این تا مرغ روح راه یابد تا مقام سرو روع
29) از جملات حدیث معراجیه است که پیامبر (ص) فرمود: جبرئیل همراه من بود تا به جایى رسیدیم که گفت: اگر بند انگشتى نزدیکتر شوم خواهم سوخت. کنایه از این که مرتبه‏اى از قرب حق مخصوص انسان کامل و خاص مقام خاتمیت است .
30) هان رها کن خویش را از نفس خر تا شوى از عالم علوى خبر.
31) مثنوى معنوى، دفتر چهارم، ص 204، سطر 3.
32) اعراف/ 179: آنها همچون چهارپایانند بلکه گمراهترند.
33) اى که بخشیدى بما در ابتدا دست ما گیر و ببر تا انتها دست ما گیر و ببر تا انتها چون بلى گفتیم ما درابتدا «و ایضا هبنى لا بتدا کرمک و سالف برک بى‏» «دعاى شریف کمیل‏».
34) خداوندا اگر رحمتت در آغاز مرا به حسن توفیق شامل نمى‏شد پس که مرا به سویت مى‏رهانید در راه روشن .
35) به قول لسان‏الغیب :
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید همچنان در عمل معدن و کان است که بود
حافظ انجوى شیرازى، ص 108، سطر 8 .
فیض خداوند على‏الدوام سارى و جارى مى‏باشد.
36) احتمال دارد عبارت «راه حق‏» باشد اگر نه بى مفهوم است .
37) مراتب چهارگانه نفس قواى آنها و خواص و استقرار آن الف - نامیه نباتیه 1 - جاذبه 2 - ماسکه 3 - هاضمه 4 - دافعه 5 - مربیه که بر آمده از کبد مى‏باشد و خواص آن نقصان زیادت ب - الحسیة الحیوانیه 1 - سمع 2 - بصیر 3 - شم 4 - ذوق 5 - لمس برانگیخته از قلب خواص غضب شهوت ج - الناطقة القدسیه 1 - فکر 2 - ذکر 3 - علم 4 - حلم 5 - نباهه خواص النزاهة الحکمة د - الکلیه الالهیه 1 - بقافى الفنا 2 - نعیم فى شقا 3 - عز فى ذل 4 - غنى فى الفقر 5 - صبرفى البلاء خواص التسلیم رضا.
38) و به اطراف رشته‏هاى عنایتت‏بدست دوستى چنگ مى‏زنم .
39) به پاورقى شماره 3 صفحه 12 مراجعه شود.
40) پادزهر .
41) در حدیث غدیر به صورت مفرد آمده است:«اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه...» یعنى: خدایا دوستان او «على‏» را دوست‏بدار و دشمنان او را دشمن بدار به صورت جمع بنده ندیده‏ام، شاید تاویل حدیث مورد نظر مؤلف «ره‏» بوده است .
42) این فقره از دعاى شریف «افتتاح است که در شبهاى ماه مبارک رمضان خوانده مى‏شود و درکتاب مفاتیح‏الجنان از سیدبن طاووس نقل کرده است‏». یعنى: کثرت عطا و بخشش جز بر جود و کرمش چیزى نیفزاید.
43) مجازى لغوى است، از " کلمه " علاقه جزء و کل، " کلام " بلکه فرازى را اراده کرده است، از این رو مجازى استعارى است .
44) درهاى رحمت‏براى هر کسى چه جوینده چه ناخوانده باز است .
45) حافظ فیض خداوند على الدوام مى‏باشد ما باید گیرنده‏هاى خودمان را «دل‏» تنظیم کنیم تا محل تجلى انوار حق تعالى گردد. حافظ انجوى، ص 108، بیت 8 .
46) هر دو فقره از جمله خطبه 42 نهج البلاغه، ص 83«صبحى صالح‏» است که امیر المومنین (ع) هشدار مى‏دهد و مى‏فرماید: اى مردم! بیش از هر چیز بر شما از دو - فت‏خطرناک - مى‏ترسم: پیروى از هواى نفس و ارزوى زیاد و به دنبال آن مى‏فرماید: اما پیروى از هواى نفس «شمارا» از حق باز مى‏دارد و اما آرزوى زیادباعث فراموشى از آخرت و روز جزا مى‏گردد.
47) همان .
48) عدالت‏بر سه قسم است الف - عدالت میان بندگان و مخلوق ب - عدالت میان مردم که 30 بخش است ج - میان روى در صفات ظاهره و باطنه معراج السعاده / نراقى/51 تا 47 ص عدالت‏بر سه پایه استوار است الف - عفت
تفریط یعنى خمودافراط یعنى شره ب - شجاعت
تفریط - جبن‏افراط - تهور ج - حکمت
تقریط - بلاهت‏افراط - جربزه
49) در مفاتیح از بعضى نسخ «الاعداء» نقل شده است در 7 نسخه‏اى که من مقابله کردم عین متن بود و شامگاهانم را سپر از مکر و دشمنان و نگهبان از هواهاى مهلک نفس قرار بده چنانچه که در زمین از وحوش .
50) راجع به این سه قوه رئیسه یعنى عفت و شجاعت و حکمت و همچنین اطراف و خدم و حشم و جنود و سپاهیان آنها به کتاب شریف جامع السعادات و یا معراج السعاده نراقیین رحمهماالله مراجعه فرمایید.
51) شرح دعاى مکارم الاخلاق استاد محمدتقى فلسفى، ج 1، ص مکاسب شیخ انصارى بیع، ص ، شرح نهج‏البلاغه خوئى، حبیب‏ا...، «براى اطلاع بیشتر ر، ج، ک به‏» .
52) فاتحه / 5: پروردگارا تنها تو را مى‏پرستیم و از توى یارى مى‏جوییم .
53) گفت‏شرح حسن لیلى مى‏دهم خاطر خود را تسلى مى‏دهم نیست جز نامى از او در دست من زان بلندى یافت قدر پست من عبدالرحمان جامى، سلامان و ابصال.
54) نیاز و حاجتم را بسوى تو آورده‏ام باراللها خالق ارض و سما در نبرد نفس یاریم نما ..................
چاره چون سازم اگر باز اجل بال بگشاید بگیرد در بغل با چنین روح عفن جان علیل من چگونه باریابم بر جلیل ..................
باراللها گر بفردوسم برى حنظل است فردوس با قهر على قهر او همپایه قهر خدا عاشق از معشوق کى باشد جدا.
55) قصر، عبارت است از تخصیص چیزى به چیزى که اولى را مقصور و دومى را مقصورعلیه گویند که به لحاظ واقع و حقیقتش دو قسم است: حقیقى و اضافى و به اعتبار طرفین نیز بر دو قسم است: قصر صفت‏بر موصوف و قصر موصوف بر صفت و اما قصر اضافى در هر دو صورتش بر حسب حال مخاطب بر سه قسم است: قصر افراد که بر رد اعتقاد مخاطب بر شرکت مى‏آورند، مثل: انما الله اله واحد، قصر قلب که بر رد حکم مخاطب مى‏آید، مثل: ما سافر الا على در مقابل کسى که معتقد است‏خلیل مسافر است نه على، قصر تعیین که در برابر مخاطب مردد مى‏آورند، مثل: الارض متحرکة لاثابتة، در صورتى که مخاطب در بین متحرک و ثابت‏بودن زمین مردد بوده است. در متن همان طورى که نظر مؤلف «ره‏» است، قصر قلب مناسبتر است